دل نوشته های ناخوانده...
من دلم را به دل غم زده ات دوخته ام دلبرم در عطش لعل لبت سوخته ام نعمتی بود و من عاشق دیوانه از آن دفتری از غزل عشق تو اندوخته ام ما در قمار زندگی هر بار تاس انداختیم تاوان سخت باخت را با نرخ جان پرداختیم گاهی به فکر خویشتن درگیر وهمی می شوم شاید خدای خویش را ما این اواسط باختیم گفتند تیزوتاز کن خوشبخت گر خواهی شوی این حاصلش آخر چه شد بیهوده ما می تاختیم این روزگار لعنتی صدها رقم بازی کند در کوره اش آتش بپا کردیم و جان بگداختیم در گیرو دار زندگی سودی نشد حاصل ولی تنها به لطف او غزل از کرده هایش ساختیم ((قصد رفتن کرده ای اما پشیمان میشوی)) از عذاب دوری ام حتماهراسان میشوی بی وفایی چون ببینی عاقبت پی میبری ازجفا آخر توهم سردر گریبان میشوی یاد ایام وصال , آن بوسه های آتشین از به یاد آوردنش درگیرهذیان میشوی من که نفرینت نکردم دایما کردم دعا مطمئنم عاقبت روزی پشیمان میشوی همچو برگی که ز یک شاخه زمین افتاده (( تقدیـر چنین است دلم گیـرِ تو باشد )) دلم را هر چه میگویم ز کویت بر نمی گردد
Power By:
LoxBlog.Com |