دل نوشته های ناخوانده...

 

 

من دلم را به دل غم زده ات دوخته ام


دلبرم در عطش لعل لبت سوخته ام


نعمتی بود و من عاشق دیوانه از آن


دفتری از غزل عشق تو اندوخته ام


 

نوشته شده در دو شنبه 26 مهر 1395برچسب:,ساعت 23:48 توسط علیرضا جهانگیری| |

 

 

 

ما در قمار زندگی هر بار تاس انداختیم



تاوان سخت باخت را با نرخ جان پرداختیم



گاهی به فکر خویشتن درگیر وهمی می شوم




شاید خدای خویش را ما این اواسط باختیم




گفتند تیزوتاز کن خوشبخت گر خواهی شوی




این حاصلش آخر چه شد بیهوده ما می تاختیم




این روزگار لعنتی صدها رقم بازی کند



در کوره اش آتش بپا کردیم و جان بگداختیم



در گیرو دار زندگی سودی نشد حاصل ولی



تنها به لطف او غزل از کرده هایش ساختیم

نوشته شده در یک شنبه 25 مهر 1395برچسب:,ساعت 18:22 توسط علیرضا جهانگیری| |

 

نوشته شده در جمعه 23 مهر 1395برچسب:,ساعت 8:23 توسط علیرضا جهانگیری| |

 


 
 
 
 
 اصلا شده یک بار به من سر بزنی
 
 
از روی وفا کوبه به این در بزنی


اصلا تو  خودت بگو ببینم که شده


هم چون من دیوانه تو پر پر بزنی
نوشته شده در پنج شنبه 22 مهر 1395برچسب:,ساعت 17:11 توسط علیرضا جهانگیری| |

 

 

 



((قصد رفتن کرده ای اما پشیمان میشوی))

از عذاب دوری ام حتماهراسان میشوی

بی وفایی چون ببینی عاقبت پی میبری

ازجفا آخر توهم سردر گریبان میشوی

یاد ایام وصال , آن بوسه های  آتشین

از به یاد آوردنش درگیرهذیان میشوی

من که نفرینت نکردم دایما کردم  دعا

مطمئنم عاقبت روزی پشیمان میشوی

 

نوشته شده در دو شنبه 12 مهر 1395برچسب:,ساعت 6:21 توسط علیرضا جهانگیری| |

 همچو برگی که ز یک شاخه زمین افتاده



جبهه ام از غم او یک دو سه چین افتاده


لاف عشقش نتوان زد به گزاف ای واله


هر که زد لاف غمش بین که حزین افتاده


می کند صد رقمش عشوه  به کارت آنگه


تا بفهمی جگرت غرقه به خین افتاده


 ناله ات در دل سنگش نکند یک رخنه


بی ثمر بوده که هر تیشه به حین افتاده


می شود روزه وصالش بِرِسَد باشم که


بینمش آن صدفش باره نگین افتاده


می شود من به وصالت بِرِسم یا غیرش


یک دمی کن نظرش دل چه غمین افتاده
نوشته شده در دو شنبه 12 مهر 1395برچسب:,ساعت 4:22 توسط علیرضا جهانگیری| |

 (( تقدیـر چنین است دلم گیـرِ تو باشد ))


 این شیر قوی پنجه به زنجیر تو باشد

 شمشیر به رو بستم و با غم بستیزم

 این حجم شهامت همه تقصیر تو باشد

 ای شیخ به منبرتومگو عشق حرام است

کین عشق به از خطبه و تفسیر تو باشد

 ققنوسم  و از آتش  دوزخ  نهراسم

با جان بخرم  چونکه به تدبیر تو باشد

یک عمرغزل گفتم ودیگرسخنی نیست

هر چند  که این طبع به  تاثیر تو باش
نوشته شده در دو شنبه 12 مهر 1395برچسب:,ساعت 4:19 توسط علیرضا جهانگیری| |

عاشقم بودی چه شد؟ شاید پشیمان گشته ای

درپی ام بودی چی شد؟ اینک گریزان گشته ای 

مست می بودی به لب,  لبخند زیبا می زدی

شادمان بودی چه شد؟سر در گریبان گشته ای

در وفای عهد چون ضرب المثل بودی ولی

بی وفا حالا چه شد؟ درگیر نسیان گشته ای

باغ رویت مثل گُل,عِطرَش خیال انگیز بود

آن گلستان را چه شد؟همچون بیابان گشته ای

شهره بودی درجهان از بابت علم و کمال

نکته دان بودی چه شد؟ ناجورحیران گشته ای

مطمئنم عاقبت یک روز میپرسی ز خویش

نازنینم را چه شد؟ آن روز گریان گشته ای
 
نوشته شده در دو شنبه 12 مهر 1395برچسب:,ساعت 4:9 توسط علیرضا جهانگیری| |

 دلم را هر چه میگویم ز کویت بر نمی گردد



به هر راهی شدم دیدم که این مس زر نمی گردد


مداوم می دهی پندم پشیمانش کنم امّا


چه گویم هر چه میگویم سخن در سر نمی گردد


اگر دیوانه سنگی را به چاهی افکند دیگر


به کوشش های صد عاقل ز جایش در نمی گردد


تو زیبایی به جنگل من بسی درّنده میبینم


به یک لبخنده ناقابل کسی دلبر نمی گردد


برو ای دل به دنبالش ولی گر صد ترک خوردی


مکن نفرین که این  شیطان چنین ابتر نمی گردد


به  پایان می رسد پندم ولی گر عاشقی یارا


تو را این عاقبت باشد از این بهتر نمی گردد
 
نوشته شده در دو شنبه 12 مهر 1395برچسب:,ساعت 4:2 توسط علیرضا جهانگیری| |


Power By: LoxBlog.Com