دل نوشته های ناخوانده...
همچو برگی که ز یک شاخه زمین افتاده
نظرات شما عزیزان:
جبهه ام از غم او یک دو سه چین افتاده
لاف عشقش نتوان زد به گزاف ای واله
هر که زد لاف غمش بین که حزین افتاده
می کند صد رقمش عشوه به کارت آنگه
تا بفهمی جگرت غرقه به خین افتاده
ناله ات در دل سنگش نکند یک رخنه
بی ثمر بوده که هر تیشه به حین افتاده
می شود روزه وصالش بِرِسَد باشم که
بینمش آن صدفش باره نگین افتاده
می شود من به وصالت بِرِسم یا غیرش
یک دمی کن نظرش دل چه غمین افتاده
Power By:
LoxBlog.Com |